بالاخره کتاب را خریدم. همه چیز از سه شنبه ی خیس شروع شد که دوستش داشتم و اولین بار صوتی اش را وش دادم که به نظرم لحن خواننده اش واقعا مضحک بود برای سه شنبه ی خیس که یکی از با احساس ترین داستان های دنیاست.
اسم زنش طاهره است و همه ی شخصیت های زن هم طاهره هستند.
به خودم قول دادم هر روز فقط یک داستان بخوانم و حرص نزنم برای زودتر تمام کردن داستان. هی نثرس را با هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی قاتی می کنم و داستان هایشان را با هم جا به جا اشتباه می کنم.
کلا دو کتاب نمازخانه ی کوچک من و سنگر و قمقه ی خالی همیشه برایم قاتی پاتی می شوند.
.
داستان اول را خیلی دوست داشتم. سپرده به زمین و فضاسازی داستان ها عالی ست و ظریف و پر از توصیف های فوق العاده. از مزرعه و فانوس و سیزه ی خیس حرف می زند و فضاهای فراموش شده ی داستانی. بوی قند سوخته و باغچه و ...
. از زبان اسب و مرتضی که لال است هم می نویسند که عالی ست.
عاشق زبان اسبش می شوم در داستان اسبریزی...
داستان قوی سربریده شده و تاریکی در پوتین ه که انگار سوریال است.
تا الان داستان اول بهترین. سپرده به زمین.
کتاب رو تموم کردم و وقتی داشتم به ریوو می رسیدم وصیت اول کتاب رو خوندم و چقدر بی نظیر بود این وصیت. قشنگترین وصتی بود که دیده بودم و خونده بودم و شنیده بودم. چقدر شاعرانه ست. چقدر رها و آزاد و پر از ظرافت ه.. چقدر من از شاعرانگی نوشته های بیژن نجدی می ترسم اینقدر که عالی ه.
.
" و بوی باغچه را به فصل هایی که می آیند بعد از من."
داستان سپرده به زمین و سه شنبه ی خیس رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.
" جمعه بود. پرده ی اتاق ایستاده بود و بخاری با صدای گنجشک می سوخت."
.
ملیحه،طاهر و مرتضی اسم هایی هستند که در کتاب تکرار می شوند. دکتر حشمت و کسما و ماجرای میرزا کوچک را تعریف می کند و من شک می کنم که رشتی باشد. چک می کنم و می بنیم که نجدی لاهیجانی ست. ان شهر بیش از اندازه زیبا و تمیز...
.
وصیت اش را یادم باشد دوباره بخوانم. وصیت اش را حفظ کنم. آخ وصیت اش....
اسم زنش طاهره است و همه ی شخصیت های زن هم طاهره هستند.
به خودم قول دادم هر روز فقط یک داستان بخوانم و حرص نزنم برای زودتر تمام کردن داستان. هی نثرس را با هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی قاتی می کنم و داستان هایشان را با هم جا به جا اشتباه می کنم.
کلا دو کتاب نمازخانه ی کوچک من و سنگر و قمقه ی خالی همیشه برایم قاتی پاتی می شوند.
.
داستان اول را خیلی دوست داشتم. سپرده به زمین و فضاسازی داستان ها عالی ست و ظریف و پر از توصیف های فوق العاده. از مزرعه و فانوس و سیزه ی خیس حرف می زند و فضاهای فراموش شده ی داستانی. بوی قند سوخته و باغچه و ...
. از زبان اسب و مرتضی که لال است هم می نویسند که عالی ست.
عاشق زبان اسبش می شوم در داستان اسبریزی...
داستان قوی سربریده شده و تاریکی در پوتین ه که انگار سوریال است.
تا الان داستان اول بهترین. سپرده به زمین.
کتاب رو تموم کردم و وقتی داشتم به ریوو می رسیدم وصیت اول کتاب رو خوندم و چقدر بی نظیر بود این وصیت. قشنگترین وصتی بود که دیده بودم و خونده بودم و شنیده بودم. چقدر شاعرانه ست. چقدر رها و آزاد و پر از ظرافت ه.. چقدر من از شاعرانگی نوشته های بیژن نجدی می ترسم اینقدر که عالی ه.
.
" و بوی باغچه را به فصل هایی که می آیند بعد از من."
داستان سپرده به زمین و سه شنبه ی خیس رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.
" جمعه بود. پرده ی اتاق ایستاده بود و بخاری با صدای گنجشک می سوخت."
.
ملیحه،طاهر و مرتضی اسم هایی هستند که در کتاب تکرار می شوند. دکتر حشمت و کسما و ماجرای میرزا کوچک را تعریف می کند و من شک می کنم که رشتی باشد. چک می کنم و می بنیم که نجدی لاهیجانی ست. ان شهر بیش از اندازه زیبا و تمیز...
.
وصیت اش را یادم باشد دوباره بخوانم. وصیت اش را حفظ کنم. آخ وصیت اش....