می خواستم خیلی کلیشه ای گونه بهش بگم.. خوب می دونی چیه. عاشقی درد قشنگی ه.. اونجوری که ادم ها می گن نیست.. از این دردت.. از این جدایی .. از این لحظه های صندلی نشستنِ تنهایی.. از این همه بدون اون بودن که دیگه تکرار نمیشه...
از این عکس هایی که همش از اتوبان های شهر می گیری و بعد پیش خودت فکر می کنی این همه آدم یعنی تو رو نمی خوان... این همه آدم یعنی راحت بدون تو دارن زندگی شون رو می کنند... این همه چراغ هایی که اون دفعه روی پل طبیعت بهم یاد دادی.. گفتی دست هات رو کوچیک کن بزار جلوی چشم هات.. چشم هات رو تا نیمه ببند .. می بینی مثل شمع های روی قبر آدم ها می مونن...
.
آره پیش خودت می گی این همه شمع روی قبر.. پس چرا هیچ کدوم ش مثل من از این همه اتوبان و از این همه ماشین عکس نمی گیره؟...
از این همه ترجیح دادن سکوت و رد شدن از زیر پنجره ی خونه ش... از این همه کوچه ای که آشنا ست و باید غریبه بشه از این به بعد.. از این همه تنهایی که با خودت می بری تو همه ی خیابون های شلوغ تهران... از این همه دردی که با خودت می بری توی مترو و دلت می خواد بین همه ی دستفروش ها قسمت ش کنی اما نمی شه...
از این همه شعرهای تازه ای که یاد می گیری و نمی دونی چرا زودی همه ش یادت می ره یه غیر از این یکی: اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است بر دل کوه نهند، سنگ به آواز آید
.
از همه ی خستگی که با خودت می بری سر کلاس های سارا شریعتی.. از همه ی ته مونده هایی که حملشون می کنی حتی موقع کارت نشون دادن به حراست و رد شدن از میله های سبز دانشگاه تهران...
.
چی بگم بهت؟؟ بگم تو اولین نفر نیستی؟ بگم همه داشتن یه بار؟ بگم فکر نکن فقط تو این درد رو چشیدی؟؟
نه... این هارو نمی گم.. چون فقط تو این درد رو کشیدی.. چون هرکسی تنهایی اون درد مشترک خاص رو می کشه...
.
بهت می گم یادته دندون شیری هامون می افتاد بعد یه صندوقچه درست می کردیم و همه شون رو جمع می کردیم... مثل یه خاطره شیرین... مثل همون دندونی که قشنگ بود اما دیگه کار نمی کرد...
آره دندون شیری های دوست داشتنی مون رو که گذاشتیم تو یه صندوقچه و احتمالا الان یادمون نمیاد تو کدوم کمده؟ پشت کدوم یکی از لباس های مامانه؟... خوب مامان که چاق شد.. یادته که... سرطان گرفت.. شاید لباس هاشو ریخت دور... دیگه اندازش نمی شدند خوب...
ولی نه.. فکر نمی کنم صندوق دندون شیری هامون رو دور ریخته باشه... اونا احتمالا طبقه ی بالای کمد پیش پرونده هاست.. همون پرونده های پزشکی ش که اندازه ی غده رو می گفتند... آره پیش همون عکس های سیاه پاتولوژی ه...
باید خوب بگردی...پیداش می کنی و می بینی که هنوز تو اون صندوقچه، جا هست برای همه ی چیزهای قشنگ و شیری...
.
راضیه مهدی زاده
از این عکس هایی که همش از اتوبان های شهر می گیری و بعد پیش خودت فکر می کنی این همه آدم یعنی تو رو نمی خوان... این همه آدم یعنی راحت بدون تو دارن زندگی شون رو می کنند... این همه چراغ هایی که اون دفعه روی پل طبیعت بهم یاد دادی.. گفتی دست هات رو کوچیک کن بزار جلوی چشم هات.. چشم هات رو تا نیمه ببند .. می بینی مثل شمع های روی قبر آدم ها می مونن...
.
آره پیش خودت می گی این همه شمع روی قبر.. پس چرا هیچ کدوم ش مثل من از این همه اتوبان و از این همه ماشین عکس نمی گیره؟...
از این همه ترجیح دادن سکوت و رد شدن از زیر پنجره ی خونه ش... از این همه کوچه ای که آشنا ست و باید غریبه بشه از این به بعد.. از این همه تنهایی که با خودت می بری تو همه ی خیابون های شلوغ تهران... از این همه دردی که با خودت می بری توی مترو و دلت می خواد بین همه ی دستفروش ها قسمت ش کنی اما نمی شه...
از این همه شعرهای تازه ای که یاد می گیری و نمی دونی چرا زودی همه ش یادت می ره یه غیر از این یکی: اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است بر دل کوه نهند، سنگ به آواز آید
.
از همه ی خستگی که با خودت می بری سر کلاس های سارا شریعتی.. از همه ی ته مونده هایی که حملشون می کنی حتی موقع کارت نشون دادن به حراست و رد شدن از میله های سبز دانشگاه تهران...
.
چی بگم بهت؟؟ بگم تو اولین نفر نیستی؟ بگم همه داشتن یه بار؟ بگم فکر نکن فقط تو این درد رو چشیدی؟؟
نه... این هارو نمی گم.. چون فقط تو این درد رو کشیدی.. چون هرکسی تنهایی اون درد مشترک خاص رو می کشه...
.
بهت می گم یادته دندون شیری هامون می افتاد بعد یه صندوقچه درست می کردیم و همه شون رو جمع می کردیم... مثل یه خاطره شیرین... مثل همون دندونی که قشنگ بود اما دیگه کار نمی کرد...
آره دندون شیری های دوست داشتنی مون رو که گذاشتیم تو یه صندوقچه و احتمالا الان یادمون نمیاد تو کدوم کمده؟ پشت کدوم یکی از لباس های مامانه؟... خوب مامان که چاق شد.. یادته که... سرطان گرفت.. شاید لباس هاشو ریخت دور... دیگه اندازش نمی شدند خوب...
ولی نه.. فکر نمی کنم صندوق دندون شیری هامون رو دور ریخته باشه... اونا احتمالا طبقه ی بالای کمد پیش پرونده هاست.. همون پرونده های پزشکی ش که اندازه ی غده رو می گفتند... آره پیش همون عکس های سیاه پاتولوژی ه...
باید خوب بگردی...پیداش می کنی و می بینی که هنوز تو اون صندوقچه، جا هست برای همه ی چیزهای قشنگ و شیری...
.
راضیه مهدی زاده